بچه که بود توی هیئت سقایی می کرد.
Ø .
عراقی ها گرفتندش. بعد چند روز محاصره و بی آب و غذایی ، زجر کشش کردند. به دست و پاهایش تیر زدند.
یک صبح تا ظهر گفت (( آب))
گفت تا شهید شد.
______________________________
آب کم بود.
دخترهای امدادگر سهم آبشان را می دادند به پاسدارها.
می گفتند (( شماها می روید می جنگید، می دوید، بیش تر تشنتون می شه.
|